سیزده سالی میشه که عینکی هستم از همان اول هم از عینک خوشم نمی آمد ولی مجبور بودم در کلاس برای دیدن تخته از آن استفاده کنم. بعدها در بیرون از کلاس هم گه گاهی به چشم می زدم ولی الان گه گاهی نمی زنم. روزی هنگام استفاده از وسیله نقلیه عمومی به نام مترو، تصویری را روی دیوار روبرو در ایستگاه مقابل دیدم معمولا وقتی عینک به چشم ندارم تصویری را می بینم سعی می کنم نوشته را که ممکن است زیر آن نوشته شده باشد را حدس بزنم.
حدس من این بود. وقتی ذهن انسان در حال پذیرش باشد. برای فعال شدن احتیاج به جرقه دارد یعنی وقتی شخصی به مسئله فکر می کند تا آن را حل کند می تواند از دنیای اطراف خودش برای حل مسئله ایده بگیرد یا شخصی که به ایده برای کارآفرینی فکر می کند. یک جرقه بیرونی می تواند ذهن او را آتش بزند.
این بازی را هم در مترو وقتی که مثل کنسر ماهی می شویم. مخصوصا در ساعات شلوغ انجام می دهم. به برد ایستگاههای مترو که در واگن نصب شده نگاه می کنم و سعی می کنم حدس بزنم که چه قدر به مقصد نهایی خودم مانده مثلا اگر می خواهم به انقلاب بروم می دانم که نام ایستگاه از دو حرف تشکیل شده است.میدان انقلاب و میدانم که بعد از ایستگاه تئاتر شهر است که قبلا ولیعصر بوده بنابراین روی برد باید دنیال اسم دو حرفی بگردم که ایستکاه قبل از آن هم دو حرف باشد. این بازی برای تمدد اعصاب در ساعات شلوغ مترو مفرح ترین بازی به نظر می رسد:).